از درد می نالیده آن روح و جمالش را
شبهاست نخوابیده در معرض بیداری
با چون و چرای دوست غم گشته دل نازش
پیداست نپرسیده این دل ز قلم کاری
چرا نالان شدی یارا از مهر کلام دوست
گویا که ثوابی نیست دل بر کَن زغم خواری
باران غمت نم نم که می خیساند این گلها
در شعر چه زیبا گوی و در قافیه معماری
بگذر با گذشتت نیز از کوهها گذر کردی
با صبر و توانایی گمانم کوه برداری
آب صاف ا گر می خواست کلّ زندگی نابود
و لیکن در مکان زیر مسکن کرده درباری
آبی که تو را خیساند باریده زیاران را
حرف خوب مشتاقان اثر بخشید ه بر کاری
بیا در جمع ما بنشین فدای دل و دردت را
انیس ما در این محفل بگو بنویس تو مختاری
حسود و شور چشمان را فنا کن دست بوسی را
بخندان در پیامت را دل خشکیده در زاری
قسم دادم کمالت را به سوی کوی ما بشتاب
تو در وصلت این مکتب دلیر و یار سرداری
همه از دوریت نالان برادر واری می کردیم
با نقطه و گل چیدن از آن دردای پر باری
بیا با دوستان بنشین بخندان سروران هر روز
همه از قصه و غم ها پریشانند تو دیواری
اگر چه خاطرت خسته پذیرا نیست دعوت را
همه یکدم به سوی تو سفر کرده . خبر داری؟
تقدیم به خواهر مهربان استاد مریم قدمگاهی و
با تشکر از ایشان در حضور همیشگی در سایت شعر نو.
جاسم ثعلبی 26/09/1390
:: برچسبها:
دست بوسان روزگار ,
:: بازدید از این مطلب : 1499
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0